| |
وب : | |
پیام : | |
2+2=: | |
(Refresh) |
<-PollItems->
<-PollName->
Alternative content
Template By: NazTarin.Com
فال حافظ
قالب های نازترین
تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان باند سیاه و آدرس band-black.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.
سلام...
امروز بیست و نمیدونم چندم اردیبهشت بود که از مدرسه تعطیل میشدیم و سه روز بعد برای امتحانات میومدیم...
امروز از ساعت 9 تا 11 و نیم رفتیم پارک برای کار عملی حرفه و فن که پختن غذای دلخواه بود...
ما هم برنامه ریخته بودیم همبر درست کنیم...
من و ممدامین و میلاد و امیرحسین باهم بودیم و بقیه بکس باند هم برای خودشون رفته بودند...
یکم که صبر کردیم تا یخ همبرگر ها وابره ، پیک نیک رو روشن کردیم...
ماهیتابه رو گذاشتیم روش و روغن ریختیم...
امیرحسین کنار پیک نیک نشسته بود...
میلاد اولین همبرگر رو انداخت رو روغن ها و صدای فشششششششششش بلند شد...
امیرحسین پرید بالا و شروع کرد غر بزنه...
ما هم خندیدیم...
چندبار دیگه هم این کار رو باهاش بعدا کردیم...
خلاصه همبرگر ها رو با هر بدبختی که بود...
مثل نداشتن چاقوی خوب و شکستن گوشت ها بخاطر یخ بودن...
بالاخره اینارو پختیم و شروع کردیم بخوریم...
منم سس هارو خالی کردم روش و خیلی چسبید...
جا همتون خالی...
بعدش خواستیم نوشابه بخوریم دیدیم لیوان نداریم...
سعید و اینا فقط یه لیوان اضافه داشتن...
ما هم هممون تو همون لیوان خوردیم...
حالا که فکر میکنم ... گندمون بزنه!
بعدش معلم فارسیمون اومد و نگاه میکرد به همبرگرها...
(معلم ها و مدیرمون هم اومده بودند)
ممد یه ابروهاشو انداخت بالا و گفت آقا اگه میخوای بخوری تعارف نکن!
اون بیچاره اصلا رفت...
چون این حرف از صدتا فحش براش بدتر بود...
وقتی خواستیم جمع کنیم مدیرمون اومد گفت آشغال هاتون رو جمع کنید...
امیرحسین یه تیکه سوسیس خام دستش بود...
گفت اقا بیا سوسیس بخور...
مدیرمون فکر کرد منظور بدی داره...
گفت خودت بخور...
وقتی داشت میرفت امیرحسین از عمد داد زد آقا سوسیس میخوری؟
مدیرمون بلند گفت بخور یکی هم عصر خودم بهت میدم!
آقا ما ولو شدیم رو زمین حالا نخند کی بخند...
یه سگ اونور نشسته بود...
محمدامین گفت امیرحسین یعنی برو...
فکر کردم میخواد بگه برو بمیر...
گفت یعنی برو بده به این سگه!!!
من و میلاد پکیده بودیم...
خواستیم سوسیسه رو سرخ کنیم...
که از ماهیتابه افتاد رو زمین و بعد به صدجای دیگه هم مالیده شد...
من و ممد هزارتا نقشه کشیدیم که اینو بدیم امیرحسین...
اما میلاد لهش کرد...
اون روز ساعت 11 و نیم تعطیل میشدیم اما من به مامانم نگفتم...
بعدش با بچه ها رفتیم کلوپ ایکس باکس 4 نفره بازی کردیم که فقط دانس خنده بود...
یکی از همبرگرهارو هم آوردم داداش بدبختم بخوره...
نظر یادت نره...
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
|
![]() |
|
||
![]() |
![]() |
![]() |
صفحه قبل 1 صفحه بعد